جدول جو
جدول جو

معنی میخ ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

میخ ساختن(صَ وَ دَ)
درست کردن میخ ووتد. میخ درست کردن، سکه کردن. (از یادداشت مؤلف) ، نقش و باسمه و قالب سکه ساختن برای سکه کردن با نام و نشان کسی:
درم را همی میخ سازد به نیز
سبک داشتن بیشتر زین چه چیز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
کمینگاه ساختن و به انتظار ماندن. (ناظم الاطباء). کمین کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
کمین ساختم در پس پشت اوی
نماندم بجز باد در مشت اوی.
فردوسی.
دمان باز و یوزان بر آهوبره
کمین ساخته بر که و بر دره.
فردوسی.
که بر شاه ایران کمین ساختی
به پیوستگی در بد انداختی.
فردوسی.
من کمین سازم گوش به حملۀ من دارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 587).
کنون گر سپهرم نسازد کمین
بگویم به فرمان شاه زمین.
اسدی.
گر نتوانید کمین ساختن
این گل از این خم بدر انداختن...
نظامی.
کمین سازند اگر بی وقت رانی
سر اندازنداگر بی وقت خوانی.
نظامی.
و رجوع به کمین کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
دیر ترتیب دادن. دیر تهیه کردن:
با همه زیرکی و استادی
دیر سازم و لیک بد سازم.
علی تاج حلوایی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
سرمایه ساختن. بضاعت فراهم کردن:
چون وزیر از رهزنی مایه مساز
خلق را تو برمیاور از نماز.
مولوی.
و رجوع به مایه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
تلییف
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمین ساختن
تصویر کمین ساختن
کمین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پروانه دادن دستوری دادن مرخص کردن: و بعد از این قضایا مرتضی قلی خان پرناک را (که) حاکممشهد نموده بود مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را برداشته
فرهنگ لغت هوشیار
آراستن زیور دادن زینت دادن آرایش دادن: احکام و مناشیر بطغرای امر دیوان اشرف اعلی مزین ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تسخیر کردن مسخر کردن تصرف کردن: بهمین طریق مجموع مسخر میساختند، غلبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقید ساختن
تصویر مقید ساختن
در بند کردن، پایبند کردن مقید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکر ساختن
تصویر مکر ساختن
مکر کردن خدعه کردن: (ابوسفیان و اصحاب وی کعب اشرف را گفتند ... نباید که این مکر میسازید بر ما،) (کشف الاسرار 539: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهیا ساختن
تصویر مهیا ساختن
بسغدیدن آمادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک ساختن
تصویر نیک ساختن
نیکو انجام دادن سره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تسخیر کردن، به تصرف درآوردن، تصرف کردن، مسخر کردن، گشودن، به تسخیر خود درآوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پای بند کردن، پای بست کردن، اسیر کردن، دربند کردن، گرفتار کردن، گرفتار ساختن، مجبور کردن، ملزم ساختن، وابسته کردن، مشروط کردن
متضاد: مقید شدن، مقید گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد